دانلود رمان آیپارا
نام رمان : آیپارا
نویسنده : سمیه ف.ح
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۹۳
خلاصه رمان :
کتاب رمان آیپارا داستان زندگی دختری آذری را روایت میکند که در اثر ناملایمات زندگی و خیانتهای اطرافیانش از محل زندگی خودش یعنی روستای کندوان به اجبار به عنوان خدمتکار به خانه خانی زورگو به نام میرزا تقیخان در شهر اسکو فریستاده میشود و در آنجا اتفاقاتی برایش رقم میخورد که….
دانلود رمان با لینک مستقیم (PDF)
DOWNLOAD
دانلود رمان با لینک مستقیم (APK)
DOWNLOAD
در بخشی از کتاب رمان آیپارا میخوانیم:
فرستادمش بیرون. اما نگران بودم. خستگی مانع از این میشد که بلند شم ببینم کجا رفت. کاروانسرا جای امنی واسه دختری مثل آیپارا نبود. هی به خودم میگفتم: یه وضو و فوقش یه دستشوییه دیگه. الان مییاد. اما الان مییاد آیپارا شد نیم ساعت. بلند شدم و از حجره بیرون رفتم. یه سر چرخوندم تو حیاط کاروانسرا دیدم نیست. پس این دختر کجا رفت؟ دلم شور افتاد.
حیاط کاروانسرا نسبتا خلوت شده بود و ملت رفته بودن بخوابن. رفتم سمت دستشویی و از پشت در چوبیش آروم گفتم: آیپارا تو اینجایی؟ صدای اهن اوهون به مرد، بهم فهموند که آیپارا اون تو نیست. دلم گواه بد میداد. نکنه بلایی سرش آورده باشن؟ دوباره دور حیاط رو دیدم. بزرگ نبود که نشه فهمید کی به کیه. نبود که نبود. رفتم سمت کاروانسراچی که نشسته بود جلوی حجرش. گفتم: عمو زن من رو ندیدی؟ اومد وضو بگیره الان نیست. چهرهی مرد در هم شد و گفت: زن تو که خیلی وقت پیش از جلوی من رد شد رفت حجرت. عصبانی شدم و گفتم: خوب نیومده بندهی خدا. نیست. اگه بود که دیوونه نبودم بیام دنبالش.
گفت :ای بابا همین یه ربع پیش دیدمش. خودم دیدم رفت اونطرف. سمتی رو که اشاره میکرد رو دیدم و گفتم: حجرهی من که اون سمت نیست!! پس تو اینجا چیکارهای؟ وایسادی ناموس مردم رو دید بزنی. مگه خراب شدهی من اون سمته؟ چرا نگفتی بهش؟ مرده عصابی شد و گفت : چرا هوار میکنی؟ مگه زنت رو دست من سپرده بودی!!! به من چه کدوم گوریه! بگرد پیداش کن. میخواستی باهاش بیای که گم نشه. اینجا یکی مییاد یکی میره. من همه رو که یادم نیست. گفتم: رفت تو کدوم حجره؟ یه کم فکر کرد و گفت: اون. یکی به مونده به آخری از سمت چپ.
وای آیپارا رفته بود تو حجرهی قرینهی ما. پس چرا بیرون نیومده بود وقتی فهمید اشتباهی اومده؟